رابطه جامعه شناسی با معارف بنیادی
هر چند اکثر علوم و معارف بشری، بلکه کلیه منظومه های معرفتی با یکدیگر ارتباط دارند؛ ولی نکته قابل توجه این است که رابطه گونه های مختلف دانش بشر با هم به یک شکل، در یک سطح و به طور یکسان نیست. برخی از معارف و منظومه های معرفتی در طول معارف دیگر جا داشته و از یک نوع سیطره و حاکمیت برخوردارند، به طوری که کلیه معارف دیگر را تحت تأثیر قرار می دهند. برخی دیگر در عرض یکدیگرند. مثلاً رابطه منطق، ریاضیات و فلسفه با سایر معارف بشری به گونه نخست و رابطه اقتصاد با حقوق از نوع دوم است.
در بحث حاضر، معارفی نظیر فلسفه، جهان بینی و انسان شناسی با جامعه شناسی، رابطه ای از نوع نخست دارند و این معارف نسبت به کلیه علوم اجتماعی از جمله جامعه شناسی رابطه طولی داشته، در فوق آنها قرار می گیرد. به این معنی که هرگونه تحقیق در آن علوم، تحت تأثیر و دست کم در قالب یکی از دیدگاه های فلسفی یا گونه های جهان بینی و انسان شناسی انجام می شود، یا آمیزه ای از چند دیدگاه یا نظریه را با خود دارد.
در واقع، هیچ یک از علوم اجتماعی و از آن جمله جامعه شناسی، نه تنها نمی تواند از بینشهای برخاسته از فلسفه، جهان بینی و انسان شناسی به طور کامل تهی باشد، بلکه استفاده صحیح و آگاهانه از این معارف، به رشد و عمق تحقیقات جامعه شناسی نیز کمک می کند.(1)
تی.بی.باتومور می گوید:
به نظر من علاقه جامعه شناس به اینگونه مسائل و کوشش در راه کسب آموزش فلسفی که او را برای حل آنها مجهز خواهد کرد، به هیچ وجه برای نظریه و تحقیق جامعه شناسی زیان آور نیست... تحقیقات جامعه شناسی در صورتی که مسائل وسیعتر زندگی اجتماعی را که در جهان بینیهای فلسفی و آیینهای اجتماعی تنظیم می شوند نادیده بگیرند، به آسانی ممکن است به صورتی غیر علمی و پیش پا افتاده در آیند.(2)
به هر حال، فلسفه، جهان بینی و انسان شناسی در چهاربعد و به چهار شکل در جامعه شناسی اثر می گذارند.
الف)معارف یاد شده بیانگر قوانین جهانشمول یا قوانین کلی مربوط به انسان و شؤون و ابعاد او هستند و در نتیجه، تبیین زندگی فردی و اجتماعی انسان و علل و آثار آن را در بر می گیرند و رابطه ای طولی بین آنها و سایر معارف بشری وجود دارد. بنابراین، کلیه دیدگاه ها، برداشتها، باورها و معتقدات مکتب در این حوزه تا حد بسیار زیادی، مشخص کننده چهارچوبها، جهت دهنده و تعیین کننده سرنوشت علوم و معارف دیگر است. حتی می توان گفت که بسیاری از تفاوتها و تضادهای موجود در مکتبهای مختلف جامعه شناسی و نیز برخی از خطاهای تحقیقات و دستاوردهای جامعه شناختی معلول دیدگاه های نادرست فلسفی یا انسان شناختی یا جهان بینیهای بی اساس آنهاست. ریمون آرون(3)می گوید:« هر تئوری علمی در چهارچوب فلسفه خاصی است و گاهی نماینده اساطیر نقاط مختلف دنیا بوده است. در هر عصر، مفاهیم کلی که حقایق علمی در درون آنها جای دارند، در مقابل یکدیگر قرار می گیرند یا با یکدیگر ترکیب می شوند.»(4)
به عنوان مثال، محققی که اختیار و آزادی، فطرت، بعد معنوی و روحی انسان، خدا، معاد و وحی را انکار می کند، با پژوهشگری که معتقد به امور یاد شده است، تحقیقات جامعه شناختی خود را از یک نقطه و یکسان شروع نمی کنند و نتایج و دستاوردهایشان نیز یکی نیست و در تفسیر پدیده های اجتماعی، رابطه فرد و اجتماع، اجتماعی شدن و دهها مسأله جامعه شناختی دیگر و دیدگاههای فلسفی و انسان شناختی آنان کاملاً مؤثر خواهد بود.
نگاهی کوتاه به تحقیقات جامعه شناختی در شرق و غرب و بررسیهای انجام شده از طرف جامعه شناسانی که پیرو مکتبهای مختلف فلسفی یا جهان بینیهای گوناگون بوده و بینشهای انسان شناختی متفاوتی دارند، گواه روشن و صریح این مسأله است. الوین گلدنر جامعه شناس معاصر آمریکایی در کتاب بحران جامعه شناسی می نویسد:«بنابراین آنچه من می گویم این است که کار جامعه شناسان مانند سایرین تحت تأثیر یک سلسله عقاید شبه تئوریک قرار دارد.»(5)
خلاصه آنکه هر محققی با یک سلسله اصول و پیش فرضهای پذیرفته شده درباره جهان، انسان، جامعه حتی درباره روش تحقیق، بررسی خود را شروع می کند و این پیش فرضها را آگاهانه یا ناخودآگاه در کلیه مراحل تحقیق با خود حمل می کند و تمام تحقیقات خود را در چهارچوب آنها انجام می دهد و در نتیجه دستاوردها و قوانین به دست آمده با تأثیر از این اصول، شکل می گیرند.
تی.بی.باتومور می گوید:«جامعه شناسی که با جنبه های وسیعتر موضوع مطالعه خود سرو کار دارد به مطالعه آن موضوعات فلسفی کشانده می شود که همواره در پس تفکرات جامعه شناختی وجود دارد»(6)
به طور کلی، تحقیقات جامعه شناختی به دو شکل تحت تأثیر مفروضات قبلی قرار می گیرد:
-عمدی و آگاهانه، به این معنی که هر محققی جامعه شناس، امور و اصولی را می پذیرد و در صدد اثبات آنها بر می آید.
-غیرعمدی و ناآگاهانه، به این نحو که مفروضات از پیش پذیرفته پژوهشگر که در حین پژوهش در مرحله ناخود آگاه وی قرار دارد، به طور قهری و بدون اختیار، بر پژوهش وی اثر می گذارد و به آنها جهت می دهد یا بر اساس آنها، امری را مسلم و بی نیاز از تحقیق می پندارد و به طور طبیعی در جهت مفروضات مورد قبول خود مراحل تحقیق را پشت سر می گذارد.
اصول پذیرفته شده و مفروضات قبلی، گاه از اصول جهانشمول و گاه از نظریات و دیدگاه های خاص حوزه انسانی است. چنانکه، این مفروضات می توانند ویژه جامعه و زندگی اجتماعی باشند.
الوین گلدنر اظهار می دارد:
در هر حال چه ما بخواهیم قبول کنیم یا نخواهیم و چه آگاه باشیم یا نباشیم، جامعه شناسان تحقیقات خود را بر حسب مفروضات پیشینشان سازمان می دهند و خصیصه های جامعه شناسی هم بستگی به همین مفروضات دارد و با تغییر آنها، جامعه شناسی هم تغییر خواهد کرد. برای آگاهی از خصیصه های یک جامعه شناسی و دانستن اینکه جامعه شناسی چیست، لازم است که عمیقترین مفروضات آن را نسبت به انسان و جامعه مشخص سازیم. به همین دلیل برای درک خصیصه های آن، به بررسی روش آنها نخواهیم پرداخت، بلکه مفروضات آن، نسبت به انسان و جامعه را در نظر خواهیم گرفت؛ زیرا به کار گرفتن روش معین برای مطالعه، خود نمایشگر وجود قبلی مفروضات ویژه نسبت به انسان و جامعه است.(7)
ریمون آرون می گوید:«من شخصاً دفاع می کنم که همه دستگاه های فکری بزرگ جامعه شناسی با نوعی بینش کلی درباره انسان و تاریخ همبسته اند.»(8)
الکس اینکلس نیز با بیان دیگری به تأثیر دیدگاه های محقق نسبت به جامعه و انسان در انتخاب موضوع، مشاهده ها و تبیین و تنظیم آنها، اشاره کرده است.(9)
ب) همانطور که در بسیاری از علوم، فلسفه آن علم وجود دارد که از مبادی آن علم بحث می کند. مانند: فلسفه علم سیاست، فلسفه علم حقوق و فلسفه دانش تعلیم و تربیت، در جامعه شناسی نیز به سلسله ای از مسائل بر می خوریم که از مبادی این علم به شمار می آید. رشته ای از معرفت بشری را که به بررسی این مسائل می پردازد، می توان «فلسفه جامعه شناسی»نامید.(10) معارف بنیادین بویژه فلسفه می تواند با حل برخی از مسائل یاد شده به جامعه شناسی کمک کنند.
این که آیا روش بررسی پدیده های اجتماعی همان روش بررسی علوم طبیعی است یا خیر؟ و آیا روش تجربی تا چه حد واجد اعتبار بوده و در صد واقع نمایی آن چقدر است؟ و آیا وجود جامعه، روح جمعی و پدیده های اجتماعی حقیقی است یا اعتباری و تا چه حد و در چه بعد قابل شناخت است؟ و مسائلی از این قبیل که جزء مبادی جامعه شناسی هستند، پاسخ خود را از فلسفه دریافت می کنند.
تی.بی.باتومور می گوید:« می توانیم نوعی فلسفه جامعه شناسی در مفهوم فلسفه علم داشته باشیم و داریم. کار این فلسفه؛ بررسی روش، مفاهیم و استدلالاتی است که در جامعه شناسی به کار می رود.»(11) جورج زیمل معتقد است:« علوم اجتماعی مانند هر علم دقیق دیگری که می خواهد به فهم بلاواسطه موضوعی برسد یا دو منطقه فلسفی احاطه شده است: یکی از این دو، در برگیرنده مفاهیم بنیادین و اصول موضوعه تحقیق عینی است که تحقیق مبتنی بر آنها است و نمی تواند عهده دار آنها باشد. دیگر، این تحقیق به طرف متممها، سؤالات، ارتباطات و مفاهیمی رانده می شود که در تجربه و معرفت عینی بلاواسطه جایی ندارند. نخستین منطقه، منطقه معرفت شناسی و منطقه دوم از آن متافیزیک (فلسفه) است.(12)
آشنایی با مسائل مطرح شده در مبادی جامعه شناسی نه تنها برای پژوهشگر علوم اجتماعی ضرورت دارد، بلکه نقش زیربنایی این مسائل نسبت به تحقیقات جامعه شناختی به گونه ای است که بسیاری از مسائل اساسی جامعه شناسی را تحت تأثیر قرار داده و چه بسا انتخاب نظریات و پذیرش یا عدم پذیرش دیدگاه های جامعه شناختی معلول مسائل مبنایی است. نحوه نگرش و تبیین پدیده های اجتماعی و حتی مکتبهای جامعه شناختی نظیر مکتبهای کارکردی، تطوری، تفهم تفسیری، ارگانیسم، تضاد و... تا حدی را می توان نشأت گرفته از همین مفروضات دانست.(13)
الوین گلدنر می گوید:«مفروضات زمینه ای مبنای اصلی بسیاری از انتخابها و پیوند نامرئی ارتباط اصول موضوعه با یکدیگر را فراهم می سازد، و از آغاز تا پایان، در فرموله کردن یک نظریه و در محققانی که آن نظریه آنها را هدایت می کند اثر می گذارد.
مفروضات زمینه ای همچنین در موقعیت اجتماعی یک نظریه و در واکنش افرادی که با این نظریه برخورد می کنند تأثیر می گذارد؛ زیرا تا اندازه ای می توان گفت که نظریه ها به علت مفروضات زمینه ای خود قبول یا رد می شوند.»(14)
ج)دریافت صحیح و شناخت کامل قوانین جامعه شناختی بدون آشنایی با بینشهای درست فلسفی و انسان شناختی امکان پذیر نیست. مسائلی از قبیل فطرت، جبر و اختیار، وجود حقیقی جامعه و تاریخ، اصل تکامل و... از زمره مسائل فلسفی است و شناخت صحیح رابطه فرد و جامعه، جبرهای اجتماعی و تاریخی، جامعه شناسی معرفت و غیره در گرو آشنایی محقق با آنهاست و بدون داشتن چنین پشتوانه ای، تحقیقات جامعه شناختی، سطحی و ناقص خواهد بود.
برگر می نویسد:«بصیرت به قلمرو انسانی جامعه شناسی، مستلزم ارتباط مستمر با رشته هایی است که به نحوی اساسی با کاوش در وضع آدمی مربوط می شود. مهمترین این رشته ها، تاریخ و فلسفه است. سست بودن بعضی کارهای جامعه شناسی (بویژه در آمریکا) به آسانی با آگاهی کافی از این دو مقوله قابل اجتناب است»(15) پس از بیان اهمیت اطلاعات تاریخی در تحقیقات جامعه شناختی، چنین ادامه می دهد:« دانش فلسفی نه تنها مانعت ساده لوحیهای روش شناختی برخی از جامعه شناسان خواهد شد، بلکه موجب درک مناسبتر پدیده هایی می شود که جامعه شناس در صدد بررسی آنهاست.
البته این مطالب را نباید به معنی انکار ارزش فنون آماری و سایر ابزارهایی که جامعه شناسی از منابع کاملاً غیرانسانی به عاریت گرفته دانست؛ بلکه، کاربرد این ابزارها و فنون، چنانکه همراه با زمینه ای از اطلاعات انسان گرایانه صورت گیرد، خردمندانه تر- اگر بتوان گفت- پیشرفته تر خواهد بود.»(16)
علاوه بر کمکهای معارف بنیادی به جامعه شناسی در بعد نظری، نباید از تأثیر آنها در نشان دادن راه حلهای عملی چشم پوشید. به طور کلی، راه حلهای یک محقق در زمینه های عملی، بدون شک از بینش کلی او نسبت به جهان هستی، انسان و جامعه نشأت می گیرد.(17) مثلاً انحصار روش بررسی پدیده های اجتماعی در روش مشاهده و مقایسه- که متناسب با جهان بینی مادی و برخاسته از یک دیدگاه فلسفی آمپریستی است و کشف قوانین اجتماعی را دچار مشکل ساخته- محقق را در حل معضلات عملی سرگردان و محدود می سازد؛ در صورتی که با پذیرش فلسفه و جهان بینی الهی، جامعه شناس معتقد به وحی و روش تعقلی و تجربی، با استمداد از وحی، عقل، مشاهده و مقایسه از تنگناها رها می شود و به راه حلهای ثمربخش و مفیدتری دست می یابد.(18)
دست کشیدن از جستجو و تلاش برای کشف قوانین اجتماعی و بلند پروازیهای دوران غرور جامعه شناسی و رو آوردن به نظم، گرایش، علیت عدیم النظیر و امثال آن، که حاکی از به بن بست رسیدن جامعه شناسان تجربی و ماتریالیست در بعد نظری است، شکستهای پی در پی جامعه شناسان را در حل معضلات اجتماعی به همراه داشته است. در حالی که، جامعه شناس معتقد به جهان بینی و فلسفه اسلامی در راه حلهای عملی، با استفاده از رهنمودهای قابل اطمینان و در پرتو هدایت الهی، اینگونه بن بستها را ندارد.(19)
بنابراین، تأثیرفلسفه، جهان بینی و انسان شناسی در جامعه شناسی روشن شد.(20) عکس این مطلب را نیز می توان گفت که به طور کلی از سوی علوم و از جمله جامعه شناسی، در سه جنبه با معارف مذکور رابطه برقرار می شود:
اول، علوم و از جمله جامعه شناسی می توانند موضوع جدیدی برای فلسفه و... مطرح کرده و از این طریق مباحث معارف بنیادی را بارورتر و گسترده تر سازند.(21) مثلاً همانطوری که اثبات وجود خارجی کیفیات محسوس نظیر رنگ و مزه اشیا می تواند موضوع جدیدی در مبحث حرکت در فلسفه باشد و از حرکت در آنها و نوع آنها حرکت، بحث شود؛ در جامعه شناسی نیز می توان گفت: آیا با طرح اصالت و عینیت جامعه، روح جمعی و وجدان جمعی، در برابر یا در کنار اصالت فرد، موضوع جدیدی برای فلسفه در مبحث وجود حقیقی و اعتباری پیش می آید و آن اینکه سوای افراد جامعه و روابط آنها، یک وجود عینی خارجی به نام جامعه یا روح جمعی وجود دارد؟ یا اینکه آیا افراد علاوه بر هویت و ماهیت فردی دارای هویت و ماهیت جدید اجتماعی هستند یا خیر؟
همچنین می توان از جامعه شناسی معرفت، جبرهای اجتماعی و تغییرات اجتماعی یاد کرد که می تواند موضوعات جدیدی را برای فلسفه طرح کند.
دوم، برای تأیید مطالب فلسفی و ارائه شواهد بیشتر برای نتایجی که با روش عقلی به دست آمده است، می توان از نتایج علوم تجربی به عنوان یکی از مقدمات برهان استفاده کرد. برای مثال، اگر در روانشناسی تجربی ثابت شود که گاه شخص با وجود آماده بودن شرایط فیزیکی و فیزیولوژیک برای دیدن و شنیدن، غرق در تفکر و تخیل خاصی است و نمی تواند ببیند و بشنود، می توان از آن برای اثبات تجرد نفس و ادراک استفاده کرد. در جامعه شناسی نیز برای مثال می توان گفت: اگر در جامعه شناسی ثابت شود که فرد در اثر ارتباط با افراد دیگر و زندگی اجتماعی، آثار جدیدی از خود بروز می دهد که فراتر از روابط افراد و تأثیر و تأثر آنهاست؛ این موضوع می تواند مقدمه برهان فلسفی قرار گیرد که هویت جدیدی را برای افراد انسان به اثبات می رساند.(22) چنانکه اگر خلاف مطلب فوق هم ثابت شود، مقدمه برهان عقلی برای نفی هویت جدید، که مسأله ای فلسفی است، قرار می گیرد.
سوم، چون انسان شناسی، شناخت کامل انسان و سیر وجودی او از آغاز تا انجام است و علوم انسانی و از جمله جامعه شناسی از ابعاد و شؤون انسان بحث می کند؛ بنابراین، نتایج تحقیقات این دسته از علوم در بسیاری از زمینه ها می تواند در تبیین و شناخت کامل انسان، به انسان شناسی کمک کند.(23) و با تبیین پدیده های انسانی و ویژگی ها و قوانین آنها، ما را در تهیه برخی از برهانها یاری دهد.
پی نوشت ها :
1-برخی از جامعه شناسان گمان کرده اند که معارف بنیادین- بویژه فلسفه- در عرض علوم اجتماعی به طور کلی و یا جامعه شناسی بخصوص، قرار دارند و احیاناً برخی یا بسیاری از مسائل فلسفه را علوم اجتماعی می تواند پاسخگو باشد یا می توان پاسخ مسائل جامعه شناختی را از تحقیقات فلسفی دریافت کرد. دورکیم معتقد بود که جامعه شناسی می تواند بیش از هر علم دیگر به احیاء مسائل فلسفی کمک کند و تفکر جامعه شناسی باید به صورت تفکر فلسفی ادامه یابد (دورکیم؛ جامعه شناسی مذهب و نظریه معرفت، به نقل از: تی.بی.باتومور؛ همان؛ ص 75).
«مانهایم» نیز تصور می کند که جامعه شناسی معرفت وی، متضمن برخی از مسائل شناخت شناسی نیست (Ideology and Utopia;p.256)
پیتروینچ نیز که برداشت ویژه ای از فلسفه دارد، می گوید:« بسیاری از مسائل نظری مهمتری که در علوم اجتماعی مطرح شده اند، به جای تعلق به علم، به حوزه فلسفه تعلق دارد.» «من... سعی کرده ام؛ به طور کلی نشان دهم که چگونه از فلسفه، به عنوان مطالعه طبیعت فهم بشر نسبت به واقعیت، می توان انتظار داشت که طبیعت روابط متقابل انسان در جامعه را روشن نماید.»
جامعه شناسی در صدد شناخت ماهیت پدیده اجتماعی است و تبیین و فهم ماهیت پدیده اجتماعی به طور عام هدف معرفت شناسی است. جمعی دیگر از جامعه شناسان گمان کرده اند مسائل و تحقیقات فلسفی، بیگانه و مزاحمی هستند که قبل از آنکه جامعه شناسی سیر علمی خاص خود را تعقیب کند باید از سر راهش برداشته شود و حداکثر یک مرحله موقتی و گذراست که بایستی آن را طی کرد و دور انداخت.»
(winch,Peter;The Idea of a Social Science and Its Relationship to Philosophy;pp.17,40-42)
این دو برداشت که در دو جهت افراط و تفریط نسبت به رابطه جامعه شناسی و فلسفه مطرح شده، معلول عدم آشنایی با فلسفه و ماهیت مسائل آن و گاهی جعل اصطلاحات جدید در فلسفه و در نظر نگرفتن یا آشنا نبودن با مرزهای علوم و روشهای معرفت بشری است. فلسفه نه در عرض علوم دیگر به همان مسائل می پردازد و نه معرفتی است کاملاً بیگانه نسبت به مسائل علوم و از جمله علوم اجتماعی و نه جامعه شناسی و علوم دیگر می توانند مسائل آن را حل کنند و به تعبیر وینچ انقلاب در آن پدید آورند و یا جایگزین آن شوند، بلکه معارف بنیادین، بویژه فلسفه، شالوده علوم و از جمله جامعه شناسی را تشکیل می دهند.
لوسین گلدمن معتقد است که خصلت علمی داشتن علوم انسانی به فلسفی بودن آنها بستگی دارد (ر.ک: گلدمن، لوسین؛ فلسفه و علوم انسانی؛ ص 26).
2--باتومور، تی.بی.؛ جامعه شناسی، ص 76.
3-Raymond Aron
4-آرون ریمون؛ جامعه شناسی کشورهای صنعتی؛ ص 63.
5-Gouldner,Alvin W.;The Coming Crisis of Western Sociology;p.32
6-باتومور؛ جامعه شناسی؛ ص 76.
7-بحران جامعه شناسی غرب؛ ص 59 و 60.
8-مراحل اساسی اندیشه در جامعه شناسی؛ ج2، ص87. این موضوع را نباید با نیازمندی کلیه علوم به فلسفه در اثبات موضوع خویش یکی دانست؛ زیرا در آن مبحث سخن از اثبات وجود عینی و خارجی موضوع هر یک از علوم است و در اینجا مسأله شروع و توجه به یک موضوع در مقام تحقیق است.
9-Cf. What Is Sociology;1964,p.28
10-بین جامعه شناسی جامعه شناسی (Sociology of Sociology) و فلسفه جامعه شناسی (Philosophy of Sociology) عموم و خصوص من وجه است؛ یعنی این دو رشته معرفتی علاوه بر مسائل خاص و ویژه خود، دارای مسائل مشترکی نیز هستند که در هر دو رشته بررسی می شود.
11-تی.بی.باتومور، جامعه شناسی؛ ص75.
12-شایان ذکر است که برخی از این مکتبها از نظر تاریخی، ریشه ای فلسفی داشته و گاه خود یک مکتب فلسفی بوده اند.
13-Simmel Kunthwolff,George;(ed) Field of Sociology;p.23
14-The Coming Crisis of Western Sociology;p.29
15-Berger; Sociology: A Biographical Approach;p.191
16-Loc. Cit
17-اگر «ایدئولوژی» را نشأت گرفته از جهان بینی و و بینشهای فلسفی ندانیم، دست کم این معارف می تواند در انتخاب ایدئولوژی مؤثر باشد و یا ایدئولوژی فرد را محدود و مشخص کند.
18-باورداشتن به وحی نه تنها می تواند جامعه شناس را در شناختن قوانین و تبیین پدیده های اجتماعی درک کند و منبع مفیدی در این زمینه باشد، بلکه نزول وحی، آنچنان تأثیر بسزایی در جمیع شؤون بشری به عنوان یک عنصر واقعی دارد که با احتساب آن، تبیین جامعه شناسانه امور اجتماعی درست و همه جانبه انجام خواهد گرفت و یا حذف آن که به معنی در نظر نگرفتن یکی از پربارترین عوامل اجتماعی است، تبیین اجتماعی به صورت ناقص انجام می شود و از نظر جامعه شناسی اعتبار ندارد.
19-« و مَن یتَقِ اللَه یَجعَل لهُ مَخرَجاً...» و هر کس جانب خدا را داشته، تقوی پیشه سازد، خداوند راه بیرون شدن ( از مشکلات) را به او نشان می دهد...
20-مقصود ما از تأثیر فلسفه، جهان بینی و انسان شناسی در جامعه شناسی، آن نیست که تنها عامل تعیین کننده و حاکم، معارف یاد شده است، بلکه می خواهیم خاطر نشان سازیم که این معارف تأثیر مهم و اساسی و قابل ملاحظه ای دارند، هر چند ممکن است در بسیاری از موارد عوامل دیگری نیز در کنار معارف مذکور مؤثر واقع شوند.
21-در زمینه مسأله آفرینی جامعه شناسی برای فلسفه، ر.ک:
-Ideology and Utopia
-The Idea of Social Science and Its Relation to Philosophy;p.43
22-البته از دیدگاه ما چنانکه در مبحث اصالت فرد و جامعه خواهد آمد، نه تنها دلیلی بر اثبات مدعای فوق نیست، بلکه شواهد و دلایل، خلاف آن را ثابت می کند. به هر حال، همانطور که گفته
23-ر.ک:
-مصباح یزدی، محمدتقی؛ معارف قرآن؛ بخش انسان شناسی. و گورویچ، ژرژ؛ دیالکتیک یا سیر جدالی و جامعه شناسی؛ ص 242.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}